همینکه اتوبوس راه افتاد شیشهها شروع کردند به لرزیدن و من لبخند زنان با خودم گفتم:«مثل اینکه اتوبوس هم سردش است و دندانهایش به هم میخورد.»خودم هم سردم بود و دستهایم را در جیبهایم گذاشتم اما ساقها و پاهایم چاییده بودند و مثل اینکه آب گازداری در آن ریخته باشند گزگز میکردند.
در این موقع سوزانا به من تشر زد و گفت: « روی صندلی دوزانو منشین!» (آه! راستی من هنوز از این سوزانا با شما حرف نزدهام) اگر سوزانا نبود این سفر حتما به من خیلی خوش میگذشت.همه میگفتند که سوزانا آدم خوبی است.و به راستی هم سوزانا خیلی تمیز،خیلی سحر خیز،خیلی کاری،خیلی جدی،خیلی بزرگ و خیلی قوی و ...و...بود،و همۀ اینها درست،اما پولینا چشم و چراغ کوهپایه،آناماریا ماتوته...
ما را در سایت پولینا چشم و چراغ کوهپایه،آناماریا ماتوته دنبال می کنید
برچسب : پولینا,چراغ,کوهپایه,آناماریا,ماتوته, نویسنده : jesse1968 بازدید : 168 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 9:56